جدول جو
جدول جو

معنی خوش شگون - جستجوی لغت در جدول جو

خوش شگون
(خوَشْ / خُشْ شُ)
مبارک. میمون
لغت نامه دهخدا
خوش شگون
باشگون، خجسته، باقدم، خوش قدم، سعد، شگون دار، فرخنده، مبارک، قدم دار، میمون
متضاد: بدشگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش گو
تصویر خوش گو
خوش زبان، خوش آواز، دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین
خوش خوٰان، خوش لحن، خوش نوا، خوش الحان، خوش سرا، عالی آوازه
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ شُ)
مبارکی. میمنت. تفأل بخیر. مقابل بدشگونی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ شی وَ / وِ)
آنکه در نگاشتن روش خوب دارد. آنکه به نوع خوش می نگارد
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ تَ)
شاد شدن. خوشحال شدن. مسرور شدن:
صدر ممدوحان نظام الدین که نظم مدح او
از شنیدن گوش خوش گرددبگفتن حلق و کام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(طِ پَ)
آنکه هرچه گویند فراشنود. اذن
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ کَدَ)
خوب شدن و نکو شدن، التیام یافتن، به وجد درآمدن. خوشحال شدن. مسرور گشتن. اهتزاز:
مفلسان گر خوش شوند از زر قلب
لیک آن رسوا شود در دار ضرب.
مولوی.
، به حال درآمدن. به حالت صوفیانه ای درآمدن که مقابل قبض است. به بسط درآمدن:
چون بنادانی خویش اقرار کرد
شیخ خوش شد قائم استغفار کرد.
عطار
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
تفأل به خیر زدن. فال نیک زدن
لغت نامه دهخدا
مسرور شدن، شاد گشتن، به وجد آمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد