خوب شدن و نکو شدن، التیام یافتن، به وجد درآمدن. خوشحال شدن. مسرور گشتن. اهتزاز: مفلسان گر خوش شوند از زر قلب لیک آن رسوا شود در دار ضرب. مولوی. ، به حال درآمدن. به حالت صوفیانه ای درآمدن که مقابل قبض است. به بسط درآمدن: چون بنادانی خویش اقرار کرد شیخ خوش شد قائم استغفار کرد. عطار
خوب شدن و نکو شدن، التیام یافتن، به وجد درآمدن. خوشحال شدن. مسرور گشتن. اهتزاز: مفلسان گر خوش شوند از زر قلب لیک آن رسوا شود در دار ضرب. مولوی. ، به حال درآمدن. به حالت صوفیانه ای درآمدن که مقابل قبض است. به بسط درآمدن: چون بنادانی خویش اقرار کرد شیخ خوش شد قائم استغفار کرد. عطار